بازداشت مهدی از مرز ۲۵ روز گذشت. در این مدت که بر ما بس طولانی گذشت، از مردم لطف دیدیم و صنا و از حکومت جور دیدیم و جفا.
عجب بلبشویی است در این دستگاه. هیچ کس جوابگو نیست. به هر کسی که مراجعه می کنی یا بی خبر است یا صحبت هایی می کند که از آن هیچ خبری حاصل نمی شود. قوه ی قضاییه پیشخوان دستگاهی است که به زحمت می توان از پستوی آن سر درآورد. آن پشت، در فرایندی که هیچ بنی بشری از آن سر در نمی آورد، آشی می پزند هفت جوش و اسمش را می گذارند پرونده، می گذارند زیر بغل متهم تا مثلاً عدالت را برقرار کنند. اما آن قدر کارشان درست است که هیچکس را نمی گذارند بر کارشان نظارتی کند!
در طی مدتی که از زمان بازداشت فرزندم مهدی گذشته است هنوز اطلاعاتی بیش از یک جمله از پرونده و اتهامات او نداریم. بعد از روزها پیگیری و این در و آن در زدن، افاضه می فرمایند که اتهامات او در ارتباط با "سایتهای اینترنتی" است و منظورشان سایتهایی است که اخبار جنبش سبز را به اطلاع کاربران میرساند، همین و بس. این تمام حق ماست برای دانستن علت به بند کشیدن عزیزمان.
پوشهای مقوایی موسوم به پرونده که خدا می داند چند برگ کاغذ در آن است و در آن کاغذ ها چند جمله حرف محکمه پسند که بتواند توجیه بازداشت طولانی مدت زندانی باشد، یافت می شود، بین دادستانی، دادگاه انقلاب و زندان اوین در رفت و آمد است و خودشان هم نمی دانند چه کار می خواهند بکنند. خود زندانی در ملاقات ها و تلفن های محدودی که دارد فقط حق دارد بگوید غذای زندانی مناسب است، سلولش نورگیری خوبی دارد، برای دستشویی مشکلی ندارد، بازجو مهربان است و خلاصه همه چیز خوب است و غمی نیست جز دوری شما.
بازپرس و دادیار و امثال آنها هم یک روز می گویند پرونده محرمانه است، یک روز می گویند دست ما نیست، یک روز هم می گویند به وکیلش می گوییم اتهامات چیست و بعد کمترین جوابی به وکیل هم نمی دهند. در این برو بیا شما پیدا کنید عدالت را و قانون را و ردپایی از پایبندی به صدها صفحه قانون آیین دادرسی را که لابد محض زینت در کتابخانه ی دادستان و رئیس قوهی قضاییه نگهداری می شود.
تجربه های گذشته نشان می دهد که حضرات با هیاهوی تمام طوری وارد یک ماجرا می شوند که گویی قطعی ترین اسناد بر محکومیت کسانی که متهمشان کرده اند در دست دارند و آن گاه که باید داشته های خود را روی دایره بریزند هیچ چیز ندارند. این جاست که کوه موش می زاید و ناچارند آرام آرام دست و پایشان را جمع کنند و حرفی نزنند تا بیش از آن آبرو ریزی نشود.
پرونده هایی نظیر کنفرانس برلین، نوارسازان، نشریات دانشجویی، هاشم آغاجری، دانشجویان دستگیر شده در دوران های گوناگون که همین آقای سعید مرتضوی مدعی بود با هدایت خارجی ها شورش کرده اند و دهها مورد دیگر مصداق هایی از این حکایت اند. و از همه نزدیک تر متهمان حوادث بعد از انتخابات که بعد از هفته ها دستگیری و فشار های غیر قانونی، یک مشت اراجیف و خزعبلات را سر هم کردند و به اسم کیفرخواست عمومی در دادگاه قرائت کردند و حالا با برکناری سعید مرتضوی ظاهراً مانده اند که چگونه این سفره سراسر افتخار(!) را جمع کنند.
بر این مبنا دلم قرص است که در پرونده ی فرزندم، مثل اغلب چهره های سیاسی دستگیر شده ی اصلاح طلب، هیچ چیز دندان گیری نیست و طبق معمول آقایان اول می گیرند بعد دنبال مستندات اتهام می گردند، آن هم تنها از خلال استنطاق و تفتیش. اما گویا حضرات عادت دارند بعد از گذشت مدتی از دستگیری و بازداشت متهم به این چیزها فکر کنند. چه بسا اگر فریادی نباشد و اعتراضی تا سالها زندانی را نگه می دارند تا خیالشان راحت باشد که هیچ جرمی از او سر نمی زند و اگر سر و صدایی پیرامون دستگیری زندانی بلند شد تازه وقت کنند و نگاهی به پرونده بیندازند و با خود تأملی کنند که نه انگار چیزی در پرونده نیست.
ظاهراً و با کمال تأسف گویا حیای قوهی قضاییه و تشکیلات دادستانی از داشتن زندانی سیاسی و طولانی شدن دوران بازداشت بدجوری ریخته است و احساس شرمندگی نمی کنند. البته آن ها که آن پشت کارهایشان را انجام می دهند طبیعتاً چون دیده نمی شوند الزامی برای احساس شرم نمی بینند. محصول کار آن ها یا کشته ای است که توان بازگو کردن وقایع را ندارد، یا زنده ای است که مثل بلبل از بهشتی که آن پشت بود تعریف و تمجید می کند و یا آن چنان زبان بریده ای است که مفلوک به گوشه ای می خزد تا باقیمانده جانش در باقیمانده ی عمرش در سلامت بماند. در این وانفسای دریده شدن پرده ی حیا و قانون انگار که چند هفته حبس بدون استناد محلی از اعراب ندارد و حتماً باید چند ماه بگذرد تا اساساً رغبت و ضرورتی برای توجه به موضوع از خود نشان دهند.
این فعلاً حکایت ماست با کسانی که مدعی اند که داد می گسترند و مهر می ورزند و عدالت می جویند و ارزش مدارند و تقوا پیشه اند و از عالم غیب مشروعیت می گیرند و می خواهند رهبری دنیا را به دست بگیرند و از آن ها خوب تر در عالم نیست. با این کردارشان و آن گفتارشان لابد توقع دارند که هر شب که سر بر بالین می گذاریم دعایشان کنیم که خدا دولتشان را پایدار بدارد و او را سپاس گوییم که عدالت پیشگان دلسوز را سر راه فرزندمان قرار داد تا وی را از گرداب فساد مشفقانه برهانند.
به راستی این جماعت خود شیفته فکر می کنند که مردم باید عاشق چه چیزشان شوند؟ تواضع شان با خلق الله، قدرت مدیریت شان، رفاه کم نظیری که برای مردم آورده اند، فضای پر نشاطی که ایجاد کرده اند، لبخندهای ژوکوندشان (که تداعی گر نگهبانان دوزخ است)، محبوبیت فراگیرشان در جهان خارج، حرفها و شعار های منطقی و انسان دوستانه شان و یا شاید رفتار مهربانانه و منصفانه با شهروندان، کدامیک؟ این کاریکاتورهای معوج و مشمئز کننده و این تصویرهای دودگرفته و تار عنکبوت بسته به کار ترساندن کودکان هم نمی آید، چه رسد به آن که کمترین احساس ابهتی در کسی برانگیزد.
این روزگار خواهد گذشت و رو سیاهی به سیاه سیرتان خواهد ماند
بعد از سه ماه زندگی زهرآلودی که در این تابستان بر ما تحمیل شد بالاخره دیشب مهدی، پسرم را گرفتند. مهدی روح مجسم من است. من در او خودم را می بینم. او که در بند است، زنجیری بر جانم فرو افتاده است گران. حسین نعیمی پور فرزند ارشد محمد را هم با او گرفتند. آن ها را شبانه و در پی ورود به یک مراسم افطار با دوستانشان با خود بردند.
بعید می دانم در تمام دم و دستگاه آقایان، با آن همه آموزش ها و تبلیغ ها، جوان هایی به پاکی، صداقت، صفا و ایمان این جوان ها بشود پیدا کرد. تازه داشت زخم سه ماه اسارت محمدرضا جلایی پور تسکین پیدا می کرد که مهدی میردامادی پسر محسن را گرفتند و سپس مهدی و حسین را. نمی دانم این نوع فشار به مخالفان نجیب و بی پناه را از کجا یاد گرفته اند. خیلی نامردند این جماعت. حوالتشان را به خدا می دهم و از ذات اقدسش می خواهم آب خوش از گلویشان فرو نبرد آن ها را که ستم بر دیگران را برخود حلال کردند.
صبح نزدیک است، اما دور می نماید با بی تابی ما.
0 نظرات :: آن پشت دستگاه قضا چه خبر است؟
ارسال یک نظر