آقای دکتر ۲۴۰ ! کرامت انسانی من زیر پا گذاشته شد; دیگران را دریابید...
ادامه راه سبز«ارس»: نامه زیر را هنگامه شهیدی به بازجوی خود در اوین نوشته است:
نمی دانم چگونه باید این نامه را آغاز کنم .آشنایی من وشما به دوم ماه رمضان برمی گردد وپیش از آن همواره در راهروهای ۲۴۰ که درانتظارمی نشستم تا راننده مرا به ۲۰۹ بازگرداند همیشه صدایی در گوش من نجوا می کرد : دخترم به خودت کمک کن. یک ثانیه بیشتر اینجا ماندن برای کسی چون تو زیاد است . بگذار هنگامه شهیدی جدیدی از تو متولد شود. با جمله آخرشما نامأنوس بودم. بارها وبارها با خودم می اندیشیدم که چگونه باید هنگامه شهیدی جدیدی متولد شود؟ تا اینکه سمیه توحید لوکه ۴۸ ساعت آخر حضورش در ۲۰۹ مصادف با خروج من از پنجاه روز انفرادی بود وتنها با او هم اتاق بودم، در مورد شما اعتمادی را دردل من ایجاد کرد وبعد از آن همه بی اعتمادی به همه چیز وهمه کس برای اولین با به کسی اعتماد کردم.
سمیه به من گفته بود "به دکتر اعتماد کن اوبرای کمک به ما اینجاست وتا کنون پرونده های زیادی را حل وفصل کرده است " و گفت که شما در حل مشکل پرونده اوکه کمی لاینحل بنظر می رسید به اوکمک زیادی کردید. در همان زمان درتماس هایی که با خانواده ام داشتم از ایشان می شنیدم که بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی پس از انتخابات وحتی تمامی اعضای خانواده من برای شما دعا می کنند .
اما آقای دکتر ۲۴۰! چگونه شد که پس از دوماه واندی برگزاری جلسات وبرخی کمکهایی که من هم نمی توانم آن را نادیده بگیرم،به یکباره تمامی قول وقرارهائیکه با من وخانواده ام گذاشته بودید به فراموشی سپرده شد؟ آخرین بار یادم هست که یکشنبه ۲۶ مهرماه آخرین ملاقات ما در ۲۴۰ صورت گرفت طبق معمول همیشه که آرام ومهربان به نظر می رسیدید نبودید .اول از همه خبرهای مربوط به جشن تولد من که پشت دیوارهای اوین برگزار شده بود ونامه ای که به مناسبت تولد مادرم درسایت کانون زنان منتشر شده بود را جلوی من گذاشتید وبعد از آن خبرمربوط به تغییر مقررات استفاده از سرویس بهداشتی در بند نسوان اوین را که به خاطر تغییر آن مجازات ها وبد رفتاریهای فراوانی ازنگهبانان زن ۲۰۹ اوین متحمل شده بودم را به من نشان دادید. مقابل فریبا پژوه نیز خبری از رفتارهای نا مناسب نگهبانان زندان که با من نیز کم نبود گذاشتید. بسیار عصبانی بودید وبه من می گفتید که شما مسئولیت خبرهایی را پذیرفته اید که از انتشار آن بی خبر بوده واصلا ًاطلاع نداشته اید ونسبت به کذب بودن برخی اخبار واکنش نشان دادید.
آقای دکتر ۲۴۰! نمی دانم بالا خره پس از این همه مدت مسابقه ای که برای یافتن نام واقعی شما در سایت ها به راه افتاده بود به نتیجه ای رسید؟ببخشید که شما را آقای دکتر ۲۴۰ خطاب می کنم اما من همیشه یک هویت داشتم و خودم را همه جا با هویت واقعی خودم ، هنگامه شهیدی " روزنامه نگار و فعال حقوق بشر " معرفی کرده ام اما هر بار که از شما خواستم بدانم که شما را به چه نامی خطاب کنم شما گفتید : "من استاد دانشگاهم و معلمی بیش نیستم" وهمیشه که لطف داشتید و برای من چای و آب می آوردید با شوخی و البته شاید هم به طعنه می گفتید : " ببینید کجا هستید ؟ برو بیرون کلاس بگذار که یک استاد دانشگاه برای من چای و آب می آورد." به این کار افتخار می کردید البته این رفتار شما نشان از نوعی تواضع و فروتنی داشت و من را حسابی شرمنده می کرد.اما از آخرین ملاقاتمان خاطره خوبی در ذهن من باقی نمانده است. شما به من و فریبا پژوه قول داده بودید که به خاطر انتشار این اخبار مشمول هیچ مجازاتی نخواهیم شد و برای سه شنبه همان هفته یعنی دو روز پس از آخرین دیدارمان قول دادید که با خانواده هایمان دیدار خواهیم داشت. اما این انتظار تا دوشنبه چهارم آبان ادامه داشت و با فریبا دائماً از هم می پرسیدیم:آقای دکتر کجاست؟ چرا خبری از او نیست؟ پس چرا هیچ ملاقاتی انجام نشده؟حتی حق تماس تلفنی با خانواده هم از ما سلب شد. پنجشنبه همان هفته پس از بارها اعتراض و نامه نگاری با ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ اوین که پس از ملاقات حضوری با دادستان محترم آقای جعفری وعده آزادی داده شده بود و تا آن زمان محقق نشده بود،درخواست ملاقات با شما،آقای اصفهانی و کار آموز ایشان که بازجوی اصلی من بودند را برای تعیین تکلیف به ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ ارائه دادم تا اینکه بالاخره آقای " کارآموز " مرا به ۲۴۰ فرا خواند که البته ایشان هم گمنام هستند و هر بار که نام ایشان را پرسیدم گفتند: هر چه دلت خواست مرا صدا بزن " کلم " ، " هویج " ...
پس از احضار آقای " کار آموز " و پس از معطلی در سلولهای تنگ ، سرد و سیمانی ۲۴۰ که اصولاً نشستن طولانی مدت متهم روی صندلی در حالت انتظار از عادات و شیوه ایشان است ، با لحنی طلبکارانه از من پرسید: چه شده است؟
باز هم که داری شلوغ کاری می کنی . فکر می کردم این مدت برای تنبیه شما کافی باشد، اما غیر از این به نظر می رسد.جریان این نامه های مکرر به دادستان تهران و رئیس زندان چیست ؟ باز هم که می بینم پای همه نامه ها امضای "روزنامه نگار و فعال حقوق بشر " را تکرار می کنی. و من به ایشان پاسخ دادم که من هویت خودم را عنوان می کنم. آیا اینها جرم است؟ شما باهمین هویت اتهاماتی را به من نسبت داده اید که من به همین دلایل اینجا هستم . آیا واقعاً اگر پای امضای من " فعال حقوق بشر " درج شده باشد اینقدر برای شما نگران کننده است؟ با حالتی تهدید آمیز به من گفت : نه هر کاری دوست داری انجام بده. فقط خواستم یاد آوری کرده باشم که اکنون در کجا هستی و امروز به این نیت آمده بودم که از اول تو را باز جویی کنم و برگه هارهایش را به من نشان داد تا شاید دلهره ای در من ایجاد شود. با حالتی پرسشگر نگاهش کردم و با عصبانیت گفتم: " ده روز است که هیچ کس سراغی از من و فریبا نمی گیرد حتی برای بازجویی هم فریبا را احضارنمی کنند.این بلاتکلیفی وعدم تعیین وضعیت بزرگترین شکنجه روحی است.آقای "کارآموز"گفت :درمورد خانم پژوه که به کارشناس ایشان (بازجو )مرتبط است ،اما درمورد شما هم به سلول برگردید ببینیم تا هفته دیگر چه می شود وبدون اینکه به من اجازه تماس باخانواده را بدهند مرا به اتاق ۱۴ بنده یک نسوان بازگرداندند.
چند روز گذشت ...
تا اینکه دوشنبه 4آبانماه با خدعه آزادی مرا جلوی درب خروجی اوین آوردند وبعد به داخل اتاق دیگری راهنمایی کردند که داخل آن نشستیم. به خیال خام خودم منتظر خانواده ام بودند که مرا تحویل بگیرند ولی درکمال نا باوری دیدم مرا با وسایل خودم به یک مأمور زن با چادر مشکی ومانتو قرمز تحویل دادند و وقتی پرسیدم که مرا کجا می برید درپاسخ گفتند که شما از اطلاعات به سازمان زندانها تحویل شده اید. به اندرزگاه 4 می رویم که درست روبروی بهداری اوین است .به خانم مأمورگفتم که ازروز قبل از آن دراعتصاب غذا هستم (یکشنبه سوم آبانماه )اوبا حالتی دلسوزانه گفت:عزیزم !چرابه خودت سخت می گیری؟جایی که ترا می برم ازجای قبلی خیلی بهتر است.مطمئن باش! بعد از باز شدن درب اندرزگاه شهلاجاهد مرا بازرسی بدنی کرد ووسایلم را تحویل گرفت . وقتی فهمید من چه کسی هستم به من گفت :ترا به یکی از بهترین اتاقهایمان می فرستم ومرا به بند ۲ بالا اتاق یک فرستاد .به محض ورودم مهسا نادری وعاطفه نبوی دور من جمع شدند .آنها هم اتاقی های من بعد از سمیه توحید لو در ۲۰۹ بودند که درشب خروج فریبا از انفرادی به اینجا منتقل شده بودند ومن و فریبا درهمان اتاق 14 ماندیم .شبنم مدد زاده خودش را معرفی کرد و من اورا بوسیدم وتولدش را به او تبریک گفتم. مرضیه ومریم دختران مسیحی که نامشان جهانی شده است هم در این اتاق بودند.دوستان که می دانستند در ۲۰۹ امکان تماس با هیچ جا وجود نداشت بلافاصله کارتهای تلفنشان را که اکنون می دانم چقدر برایشان ارزشمند بوده و می توانستند با آن تایمها با خانواده هایشان صحبت کنند را در اختیار من گذاشتند. اولین تماس من با مادرم بود. مادرم گفت: شما تا صبح روز دوشنبه با ایشان در تماس بوده اید و قول ملاقات حضوری در روز سه شنبه را داده بودید ، اما این ارتباط شما غیبت طولانی شما را برای من توجیه نمی کرد. به مادرم گفتم آقای دکتر دیگر با شما تماس نخواهد گرفت و همان هم شد و شما هنوز که هنوز است قراراست با مادر من تماس بگیرید،هنوز که هنوز است قرار است مشکل من حل شود وهنوز که هنوز است قرار است مسائل در غالب " گفتمان " حل شود. مسئولین حفاظت اطلاعات سازمان زندانها هم در بازدیدی که از اتاق ما داشتند از این واژه استفاده کردند و گفتند : " به قول آقای خاتمی با گفتمان می شود مسائل را حل کرد " و به من تذکر دادند که اعتصاب غذا و دارو در زندان جرم محسوب می شود و در صورت ادامه آن کمیته انضباطی زندان با من بر خورد خواهند کرد. من به یکی از آنان گفتم بسیار خوشحالم که تأثیر آقای خاتمی و صحبتهای او هنوز در اذهان باقی مانده است و پاک نشده است و خوشحالم که از زبان شما گفتمان آقای خاتمی را میشنوم که البته جای تعجب دارد.
آقای دکتر ۲۴۰!
من هنوز در اعتصاب غذا و دارو هستم.امروز روز ششم اعتصاب غذای من است.احساس می کنم انرژی ندارم ، اما هنوز می توانم قلم را لای انگشتانم بگیرم و بنویسم. دستهایم سرد است اما نه به سردی دیوارهای سرد و سیمانی ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین. تا لحظه ای که توانم را زا دست نداده ام می نویسم ، می نویسم و می نویسم .همانطور که گفته ام یا خودم به زودی اززندان آزاد می شوم یا جنازه ام را از اینجا خارج می کنند. درهر صورت آقای دکتر ۲۴۰ من هنوز جای سؤال برایم باقیست وبا خودم روزی چند بار می اندیشم که پایان این فیلم غم انگیزچه خواهد بود .به هر صورت پایان هرچه باشد من همه افراد مسئول درپرونده ام را به خداوند واگذار کرده ام اگر ایمان وباوری باشد کمی اندیشه لازم است .
آقای دکتر ۲۴۰!
کرامت انسانی که شما به من آموختید را با فرستادن من درمیان بزهکارانی که شامل قاتلین وفواحش می شوند زیر پا گذاشته اند تا مرا تحقیر کنند اما ازآنجا که خداوند همیشه با ماست این فرصت برای من به عنوان یک فعال حقوق بشر فرصت استثنایی بود .من یک دوره چهارماه واندی کارگاه آموزشی "حقوق بشر اسلامی "را دراوین گذرانده ام که اگر هر جای دنیا می خواستم این دوره را بگذرانم با پرداخت بالاترین هزینه دربهترین دانشگاه های جهان هم نمی توانستم چنین تجربیاتی را کسب کنم وهرگز برای من چنین فرصتی مهیا نمی شد.
"آقای دکتر ۲۴۰ "!
کرامت انسانی من که زیر پا گذاشته شد ، کرامت انسانی دیگران را در یابید...
ادامه راه سبز«ارس»: نامه زیر را هنگامه شهیدی به بازجوی خود در اوین نوشته است:
نمی دانم چگونه باید این نامه را آغاز کنم .آشنایی من وشما به دوم ماه رمضان برمی گردد وپیش از آن همواره در راهروهای ۲۴۰ که درانتظارمی نشستم تا راننده مرا به ۲۰۹ بازگرداند همیشه صدایی در گوش من نجوا می کرد : دخترم به خودت کمک کن. یک ثانیه بیشتر اینجا ماندن برای کسی چون تو زیاد است . بگذار هنگامه شهیدی جدیدی از تو متولد شود. با جمله آخرشما نامأنوس بودم. بارها وبارها با خودم می اندیشیدم که چگونه باید هنگامه شهیدی جدیدی متولد شود؟ تا اینکه سمیه توحید لوکه ۴۸ ساعت آخر حضورش در ۲۰۹ مصادف با خروج من از پنجاه روز انفرادی بود وتنها با او هم اتاق بودم، در مورد شما اعتمادی را دردل من ایجاد کرد وبعد از آن همه بی اعتمادی به همه چیز وهمه کس برای اولین با به کسی اعتماد کردم.
سمیه به من گفته بود "به دکتر اعتماد کن اوبرای کمک به ما اینجاست وتا کنون پرونده های زیادی را حل وفصل کرده است " و گفت که شما در حل مشکل پرونده اوکه کمی لاینحل بنظر می رسید به اوکمک زیادی کردید. در همان زمان درتماس هایی که با خانواده ام داشتم از ایشان می شنیدم که بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی پس از انتخابات وحتی تمامی اعضای خانواده من برای شما دعا می کنند .
اما آقای دکتر ۲۴۰! چگونه شد که پس از دوماه واندی برگزاری جلسات وبرخی کمکهایی که من هم نمی توانم آن را نادیده بگیرم،به یکباره تمامی قول وقرارهائیکه با من وخانواده ام گذاشته بودید به فراموشی سپرده شد؟ آخرین بار یادم هست که یکشنبه ۲۶ مهرماه آخرین ملاقات ما در ۲۴۰ صورت گرفت طبق معمول همیشه که آرام ومهربان به نظر می رسیدید نبودید .اول از همه خبرهای مربوط به جشن تولد من که پشت دیوارهای اوین برگزار شده بود ونامه ای که به مناسبت تولد مادرم درسایت کانون زنان منتشر شده بود را جلوی من گذاشتید وبعد از آن خبرمربوط به تغییر مقررات استفاده از سرویس بهداشتی در بند نسوان اوین را که به خاطر تغییر آن مجازات ها وبد رفتاریهای فراوانی ازنگهبانان زن ۲۰۹ اوین متحمل شده بودم را به من نشان دادید. مقابل فریبا پژوه نیز خبری از رفتارهای نا مناسب نگهبانان زندان که با من نیز کم نبود گذاشتید. بسیار عصبانی بودید وبه من می گفتید که شما مسئولیت خبرهایی را پذیرفته اید که از انتشار آن بی خبر بوده واصلا ًاطلاع نداشته اید ونسبت به کذب بودن برخی اخبار واکنش نشان دادید.
آقای دکتر ۲۴۰! نمی دانم بالا خره پس از این همه مدت مسابقه ای که برای یافتن نام واقعی شما در سایت ها به راه افتاده بود به نتیجه ای رسید؟ببخشید که شما را آقای دکتر ۲۴۰ خطاب می کنم اما من همیشه یک هویت داشتم و خودم را همه جا با هویت واقعی خودم ، هنگامه شهیدی " روزنامه نگار و فعال حقوق بشر " معرفی کرده ام اما هر بار که از شما خواستم بدانم که شما را به چه نامی خطاب کنم شما گفتید : "من استاد دانشگاهم و معلمی بیش نیستم" وهمیشه که لطف داشتید و برای من چای و آب می آوردید با شوخی و البته شاید هم به طعنه می گفتید : " ببینید کجا هستید ؟ برو بیرون کلاس بگذار که یک استاد دانشگاه برای من چای و آب می آورد." به این کار افتخار می کردید البته این رفتار شما نشان از نوعی تواضع و فروتنی داشت و من را حسابی شرمنده می کرد.اما از آخرین ملاقاتمان خاطره خوبی در ذهن من باقی نمانده است. شما به من و فریبا پژوه قول داده بودید که به خاطر انتشار این اخبار مشمول هیچ مجازاتی نخواهیم شد و برای سه شنبه همان هفته یعنی دو روز پس از آخرین دیدارمان قول دادید که با خانواده هایمان دیدار خواهیم داشت. اما این انتظار تا دوشنبه چهارم آبان ادامه داشت و با فریبا دائماً از هم می پرسیدیم:آقای دکتر کجاست؟ چرا خبری از او نیست؟ پس چرا هیچ ملاقاتی انجام نشده؟حتی حق تماس تلفنی با خانواده هم از ما سلب شد. پنجشنبه همان هفته پس از بارها اعتراض و نامه نگاری با ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ اوین که پس از ملاقات حضوری با دادستان محترم آقای جعفری وعده آزادی داده شده بود و تا آن زمان محقق نشده بود،درخواست ملاقات با شما،آقای اصفهانی و کار آموز ایشان که بازجوی اصلی من بودند را برای تعیین تکلیف به ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ ارائه دادم تا اینکه بالاخره آقای " کارآموز " مرا به ۲۴۰ فرا خواند که البته ایشان هم گمنام هستند و هر بار که نام ایشان را پرسیدم گفتند: هر چه دلت خواست مرا صدا بزن " کلم " ، " هویج " ...
پس از احضار آقای " کار آموز " و پس از معطلی در سلولهای تنگ ، سرد و سیمانی ۲۴۰ که اصولاً نشستن طولانی مدت متهم روی صندلی در حالت انتظار از عادات و شیوه ایشان است ، با لحنی طلبکارانه از من پرسید: چه شده است؟
باز هم که داری شلوغ کاری می کنی . فکر می کردم این مدت برای تنبیه شما کافی باشد، اما غیر از این به نظر می رسد.جریان این نامه های مکرر به دادستان تهران و رئیس زندان چیست ؟ باز هم که می بینم پای همه نامه ها امضای "روزنامه نگار و فعال حقوق بشر " را تکرار می کنی. و من به ایشان پاسخ دادم که من هویت خودم را عنوان می کنم. آیا اینها جرم است؟ شما باهمین هویت اتهاماتی را به من نسبت داده اید که من به همین دلایل اینجا هستم . آیا واقعاً اگر پای امضای من " فعال حقوق بشر " درج شده باشد اینقدر برای شما نگران کننده است؟ با حالتی تهدید آمیز به من گفت : نه هر کاری دوست داری انجام بده. فقط خواستم یاد آوری کرده باشم که اکنون در کجا هستی و امروز به این نیت آمده بودم که از اول تو را باز جویی کنم و برگه هارهایش را به من نشان داد تا شاید دلهره ای در من ایجاد شود. با حالتی پرسشگر نگاهش کردم و با عصبانیت گفتم: " ده روز است که هیچ کس سراغی از من و فریبا نمی گیرد حتی برای بازجویی هم فریبا را احضارنمی کنند.این بلاتکلیفی وعدم تعیین وضعیت بزرگترین شکنجه روحی است.آقای "کارآموز"گفت :درمورد خانم پژوه که به کارشناس ایشان (بازجو )مرتبط است ،اما درمورد شما هم به سلول برگردید ببینیم تا هفته دیگر چه می شود وبدون اینکه به من اجازه تماس باخانواده را بدهند مرا به اتاق ۱۴ بنده یک نسوان بازگرداندند.
چند روز گذشت ...
تا اینکه دوشنبه 4آبانماه با خدعه آزادی مرا جلوی درب خروجی اوین آوردند وبعد به داخل اتاق دیگری راهنمایی کردند که داخل آن نشستیم. به خیال خام خودم منتظر خانواده ام بودند که مرا تحویل بگیرند ولی درکمال نا باوری دیدم مرا با وسایل خودم به یک مأمور زن با چادر مشکی ومانتو قرمز تحویل دادند و وقتی پرسیدم که مرا کجا می برید درپاسخ گفتند که شما از اطلاعات به سازمان زندانها تحویل شده اید. به اندرزگاه 4 می رویم که درست روبروی بهداری اوین است .به خانم مأمورگفتم که ازروز قبل از آن دراعتصاب غذا هستم (یکشنبه سوم آبانماه )اوبا حالتی دلسوزانه گفت:عزیزم !چرابه خودت سخت می گیری؟جایی که ترا می برم ازجای قبلی خیلی بهتر است.مطمئن باش! بعد از باز شدن درب اندرزگاه شهلاجاهد مرا بازرسی بدنی کرد ووسایلم را تحویل گرفت . وقتی فهمید من چه کسی هستم به من گفت :ترا به یکی از بهترین اتاقهایمان می فرستم ومرا به بند ۲ بالا اتاق یک فرستاد .به محض ورودم مهسا نادری وعاطفه نبوی دور من جمع شدند .آنها هم اتاقی های من بعد از سمیه توحید لو در ۲۰۹ بودند که درشب خروج فریبا از انفرادی به اینجا منتقل شده بودند ومن و فریبا درهمان اتاق 14 ماندیم .شبنم مدد زاده خودش را معرفی کرد و من اورا بوسیدم وتولدش را به او تبریک گفتم. مرضیه ومریم دختران مسیحی که نامشان جهانی شده است هم در این اتاق بودند.دوستان که می دانستند در ۲۰۹ امکان تماس با هیچ جا وجود نداشت بلافاصله کارتهای تلفنشان را که اکنون می دانم چقدر برایشان ارزشمند بوده و می توانستند با آن تایمها با خانواده هایشان صحبت کنند را در اختیار من گذاشتند. اولین تماس من با مادرم بود. مادرم گفت: شما تا صبح روز دوشنبه با ایشان در تماس بوده اید و قول ملاقات حضوری در روز سه شنبه را داده بودید ، اما این ارتباط شما غیبت طولانی شما را برای من توجیه نمی کرد. به مادرم گفتم آقای دکتر دیگر با شما تماس نخواهد گرفت و همان هم شد و شما هنوز که هنوز است قراراست با مادر من تماس بگیرید،هنوز که هنوز است قرار است مشکل من حل شود وهنوز که هنوز است قرار است مسائل در غالب " گفتمان " حل شود. مسئولین حفاظت اطلاعات سازمان زندانها هم در بازدیدی که از اتاق ما داشتند از این واژه استفاده کردند و گفتند : " به قول آقای خاتمی با گفتمان می شود مسائل را حل کرد " و به من تذکر دادند که اعتصاب غذا و دارو در زندان جرم محسوب می شود و در صورت ادامه آن کمیته انضباطی زندان با من بر خورد خواهند کرد. من به یکی از آنان گفتم بسیار خوشحالم که تأثیر آقای خاتمی و صحبتهای او هنوز در اذهان باقی مانده است و پاک نشده است و خوشحالم که از زبان شما گفتمان آقای خاتمی را میشنوم که البته جای تعجب دارد.
آقای دکتر ۲۴۰!
من هنوز در اعتصاب غذا و دارو هستم.امروز روز ششم اعتصاب غذای من است.احساس می کنم انرژی ندارم ، اما هنوز می توانم قلم را لای انگشتانم بگیرم و بنویسم. دستهایم سرد است اما نه به سردی دیوارهای سرد و سیمانی ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین. تا لحظه ای که توانم را زا دست نداده ام می نویسم ، می نویسم و می نویسم .همانطور که گفته ام یا خودم به زودی اززندان آزاد می شوم یا جنازه ام را از اینجا خارج می کنند. درهر صورت آقای دکتر ۲۴۰ من هنوز جای سؤال برایم باقیست وبا خودم روزی چند بار می اندیشم که پایان این فیلم غم انگیزچه خواهد بود .به هر صورت پایان هرچه باشد من همه افراد مسئول درپرونده ام را به خداوند واگذار کرده ام اگر ایمان وباوری باشد کمی اندیشه لازم است .
آقای دکتر ۲۴۰!
کرامت انسانی که شما به من آموختید را با فرستادن من درمیان بزهکارانی که شامل قاتلین وفواحش می شوند زیر پا گذاشته اند تا مرا تحقیر کنند اما ازآنجا که خداوند همیشه با ماست این فرصت برای من به عنوان یک فعال حقوق بشر فرصت استثنایی بود .من یک دوره چهارماه واندی کارگاه آموزشی "حقوق بشر اسلامی "را دراوین گذرانده ام که اگر هر جای دنیا می خواستم این دوره را بگذرانم با پرداخت بالاترین هزینه دربهترین دانشگاه های جهان هم نمی توانستم چنین تجربیاتی را کسب کنم وهرگز برای من چنین فرصتی مهیا نمی شد.
"آقای دکتر ۲۴۰ "!
کرامت انسانی من که زیر پا گذاشته شد ، کرامت انسانی دیگران را در یابید...
هنگامه شهیدی روزنامه نگار و فعال حقوق بشر
زندان اوین اندرزگاه ۴ - بند ۲ بالا - اتاق ۱
۸ آبانماه ۸۸
زندان اوین اندرزگاه ۴ - بند ۲ بالا - اتاق ۱
۸ آبانماه ۸۸
0 نظرات :: نامه هنگامه شهیدی به بازجویش آقای دکتر ۲۴۰!
ارسال یک نظر