به یاد دکتر محمد ملکی، کهنسالترین مبارز دربند؛ در آغاز سومین ماه اسارتش:
برای آینده فرزندان تو، آقای بازجو!
پیرمرد در حالیکه مچ دستش را میمالید گفت: من 4 فرزند دارم که همگی به سر و سامان رسیدند. خدا را شکر در این جامعه بیمار دچار مشکلی نشدند و از بلایای این ساختار ناسالم در امان ماندند. اما میدانم که در جامعهای که فساد و فحشا و بیکاری و اعتیاد در حال گسترش است، جوانان بی گناه طعمه چنین مسائلی میشوند. تو آیا برای آینده دخترت در چنین جامعهای نگران نیستی؟ تو آیا مطمئن هستی که پسرت گرفتار دام اعتیاد نخواهد شد؟
من اگر حکومتی که مسئول سامان دادن به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه است را نقد میکنم برای اینست که نگران جوانانی هستم که قرار است در این جامعه رشد و نمو کنند و در چنین اجتماعی زندگی کنند. حال فهمیدی که برای چه میگویم من اگر رفتارهای حکومت را نقد میکنم برای آینده بچههای تو وامثال توست و نه خودم. من نه در این سن و سال به دنبال قدرت هستم و نه به خاطر منافع شخصیام انتقاد میکنم. اگر به فکر خودم و خانوادهام بودم، سکوت میکردم و یا از ایران میرفتم و در خارج زندگی میکردم. اما من نگران آینده این کشور و جوانان آن هستم که باید در چنین ساختار ناسالمی زندگی کنند.
بازجو نفس بلندی کشید و از جایش بلند شد و چند قدم دورتر رفت و پشت به پیرمرد ایستاد. چند ثانیهای سکوت کرد و برگشت و با چهرهای مستاصل رو به پیرمرد کرد و گفت: آقای دکتر انتقادات شما خیلی گزنده است. استاد پیر با لحنی آرام پاسخ داد: جناب صالحی حقیقت گزنده است و این تقصیر من نیست. هر آنچه که من نوشتهام مستند بوده و با استفاده از آمار منتشر شده در روزنامههای رسمی خودتان است. نقدها و پیشنهادهای من هم همگی از روی 60 سال تجربه مبارزه و فعالیتهای علمی، اجتماعی و سیاسی بوده.
بازجو صندلی را تکانی داد و دوباره نشست و رو به پیرمرد گفت: آقای ملکی شما با این نحوه انتقاد و نامههایتان به انقلاب و اسلام و خون جوانانی که در راه وطن شهید شدهاند لطمه میزنید. استاد دستی به موهای سپیدش کشید و گفت: عجب است که «مسلمانان ِ بعد از فتح» ما را به صدمه زدن به انقلاب و اسلام و شهیدان متهم میکنند. بازجو با چهرهای متعجب پرسید: آقای دکتر مسلمانان بعد از فتح یعنی چه؟ منظورتان چیست؟
پیرمرد با لبخندی گفت: شما معنی مسلمان بعد از فتح را نمیدانی بعد مرا متهم به مخالفت با اسلام و انقلاب میکنی! مسلمانان بعد از فتح به کسانی میگفتند که در دوران صدر اسلام پس از پیروزی پیامبر در فتح مکه به اسلام گرویدند. آنها تلاشی برای پیروزی اسلام نداشتند و بعد از آن مسلمان شدند و بعضا مصدر امور را در دست گرفتند. حال شما که در زمان انقلاب نوجوان بودید، به من که برای مبارزه با ظلم دوران شاه مبارزه کردهام و در پیروزی انقلاب نقش داشتهام میگویید که با انتقاداتم انقلاب را به خطر میاندازم. انقلاب برای مبارزه با ظلم بود نه برای آنکه چماقی شود بر سر مخالفان.
به من میگویید که به اسلام صدمه میزنم درحالیکه اسلامی که ما در منبرهای آقایان و در قرآن و نهج البلاغه خواندیم بیشترین تاکید را بر امر به معروف و نهی از منکر حاکمان داشت. اتفاقا آنچه به انقلاب و اسلام ضربه زد رفتار حکومت بود که با نفی آزادیها و تحمیل بیعدالتیها و تبعیض و حذف مخالفان و ناتوانی در اداره درست کشور، مردم و جوانان را بدبین کرد و آنها را گریزاند.
پیرمرد که ملتهب شده بود ادامه داد: آقای محترم، بنده تا وقتی که زنده باشم بخاطر مردم و منافع ملی و در دفاع از آزادی و عدالت به نقد حاکمیت ادامه میدهم چرا که اینکار را وظیفه انسانی و اعتقادی خود میدانم. اگر از نظر شما نقد خیرخواهانه جرم است هر چه صلاح میدانید بکنید.(1)
آن روزها بازجو تلفنی قرار میگذاشت و پیرمرد با همراهی همسرش برای بازجویی میرفت تا اینکه روزی آن بازجو تلفن زد و حلالیت طلبید گویی که ماموریت او دیگر عوض شده بود. بعدها سلسلۀ بازجوها چند بار عوض شدند تا اینکه اینبار نوبت به سلسلۀ «علویها» رسید.(2) آنها دیگر پیرمرد را برای بازجویی دعوت نکردند و این دفعه بیدعوت به خانهاش هجوم بردند تا او و کتابهایش را با خود به زندان ببرند.
و اینک دو ماه است که استاد پیر مجبورشده در سلولی قدیمی برای بازجویانی جدید، دوباره داستان چرایی انتقاداتش و قصه مسلمانانِ بعد از فتح را بگوید درحالیکه زندانها، شکنجهها و آزارهای قبلی رمق پیرمرد را گرفته و دیگر جسم بیمار و جان خسته او توانی برای بازگویی دوباره ندارد.
پینوشت:
1- کلیات این روایت واقعی است و مربوط به بازجوییهای خارج از زندان محمد ملکی در سال 85 است.
2- در هنگامی که برای بازداشت به خانه آمده بودند، وقتی دکتر ملکی میپرسد که نام شما چیست گفته بودند که ما همگی علوی هستیم. مصاحبه همسر محمد ملکی با روز آنلاین بتاریخ 18 شهریور 88
برای آینده فرزندان تو، آقای بازجو!
"بازجو با لحنی خشن پرسید: این نامهها و مقالات تند را برای چه مینویسی؟ او گفت: برای آینده بچههای تو. بازجو جا خورد و پرسید: منظورت چیست؟ پیرمرد پاسخ داد: چندتا بچه داری؟ بازجو گفت: دو تا. پیرمرد گفت: حتما جوان هستند. نه؟ بازجو با لحنی آرامتر پاسخ داد: پسرم 20 سال دارد و دخترم 17 سال."
پیرمرد در حالیکه مچ دستش را میمالید گفت: من 4 فرزند دارم که همگی به سر و سامان رسیدند. خدا را شکر در این جامعه بیمار دچار مشکلی نشدند و از بلایای این ساختار ناسالم در امان ماندند. اما میدانم که در جامعهای که فساد و فحشا و بیکاری و اعتیاد در حال گسترش است، جوانان بی گناه طعمه چنین مسائلی میشوند. تو آیا برای آینده دخترت در چنین جامعهای نگران نیستی؟ تو آیا مطمئن هستی که پسرت گرفتار دام اعتیاد نخواهد شد؟
من اگر حکومتی که مسئول سامان دادن به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه است را نقد میکنم برای اینست که نگران جوانانی هستم که قرار است در این جامعه رشد و نمو کنند و در چنین اجتماعی زندگی کنند. حال فهمیدی که برای چه میگویم من اگر رفتارهای حکومت را نقد میکنم برای آینده بچههای تو وامثال توست و نه خودم. من نه در این سن و سال به دنبال قدرت هستم و نه به خاطر منافع شخصیام انتقاد میکنم. اگر به فکر خودم و خانوادهام بودم، سکوت میکردم و یا از ایران میرفتم و در خارج زندگی میکردم. اما من نگران آینده این کشور و جوانان آن هستم که باید در چنین ساختار ناسالمی زندگی کنند.
بازجو نفس بلندی کشید و از جایش بلند شد و چند قدم دورتر رفت و پشت به پیرمرد ایستاد. چند ثانیهای سکوت کرد و برگشت و با چهرهای مستاصل رو به پیرمرد کرد و گفت: آقای دکتر انتقادات شما خیلی گزنده است. استاد پیر با لحنی آرام پاسخ داد: جناب صالحی حقیقت گزنده است و این تقصیر من نیست. هر آنچه که من نوشتهام مستند بوده و با استفاده از آمار منتشر شده در روزنامههای رسمی خودتان است. نقدها و پیشنهادهای من هم همگی از روی 60 سال تجربه مبارزه و فعالیتهای علمی، اجتماعی و سیاسی بوده.
بازجو صندلی را تکانی داد و دوباره نشست و رو به پیرمرد گفت: آقای ملکی شما با این نحوه انتقاد و نامههایتان به انقلاب و اسلام و خون جوانانی که در راه وطن شهید شدهاند لطمه میزنید. استاد دستی به موهای سپیدش کشید و گفت: عجب است که «مسلمانان ِ بعد از فتح» ما را به صدمه زدن به انقلاب و اسلام و شهیدان متهم میکنند. بازجو با چهرهای متعجب پرسید: آقای دکتر مسلمانان بعد از فتح یعنی چه؟ منظورتان چیست؟
پیرمرد با لبخندی گفت: شما معنی مسلمان بعد از فتح را نمیدانی بعد مرا متهم به مخالفت با اسلام و انقلاب میکنی! مسلمانان بعد از فتح به کسانی میگفتند که در دوران صدر اسلام پس از پیروزی پیامبر در فتح مکه به اسلام گرویدند. آنها تلاشی برای پیروزی اسلام نداشتند و بعد از آن مسلمان شدند و بعضا مصدر امور را در دست گرفتند. حال شما که در زمان انقلاب نوجوان بودید، به من که برای مبارزه با ظلم دوران شاه مبارزه کردهام و در پیروزی انقلاب نقش داشتهام میگویید که با انتقاداتم انقلاب را به خطر میاندازم. انقلاب برای مبارزه با ظلم بود نه برای آنکه چماقی شود بر سر مخالفان.
به من میگویید که به اسلام صدمه میزنم درحالیکه اسلامی که ما در منبرهای آقایان و در قرآن و نهج البلاغه خواندیم بیشترین تاکید را بر امر به معروف و نهی از منکر حاکمان داشت. اتفاقا آنچه به انقلاب و اسلام ضربه زد رفتار حکومت بود که با نفی آزادیها و تحمیل بیعدالتیها و تبعیض و حذف مخالفان و ناتوانی در اداره درست کشور، مردم و جوانان را بدبین کرد و آنها را گریزاند.
پیرمرد که ملتهب شده بود ادامه داد: آقای محترم، بنده تا وقتی که زنده باشم بخاطر مردم و منافع ملی و در دفاع از آزادی و عدالت به نقد حاکمیت ادامه میدهم چرا که اینکار را وظیفه انسانی و اعتقادی خود میدانم. اگر از نظر شما نقد خیرخواهانه جرم است هر چه صلاح میدانید بکنید.(1)
* * *
آن روزها بازجو تلفنی قرار میگذاشت و پیرمرد با همراهی همسرش برای بازجویی میرفت تا اینکه روزی آن بازجو تلفن زد و حلالیت طلبید گویی که ماموریت او دیگر عوض شده بود. بعدها سلسلۀ بازجوها چند بار عوض شدند تا اینکه اینبار نوبت به سلسلۀ «علویها» رسید.(2) آنها دیگر پیرمرد را برای بازجویی دعوت نکردند و این دفعه بیدعوت به خانهاش هجوم بردند تا او و کتابهایش را با خود به زندان ببرند.
و اینک دو ماه است که استاد پیر مجبورشده در سلولی قدیمی برای بازجویانی جدید، دوباره داستان چرایی انتقاداتش و قصه مسلمانانِ بعد از فتح را بگوید درحالیکه زندانها، شکنجهها و آزارهای قبلی رمق پیرمرد را گرفته و دیگر جسم بیمار و جان خسته او توانی برای بازگویی دوباره ندارد.
پینوشت:
1- کلیات این روایت واقعی است و مربوط به بازجوییهای خارج از زندان محمد ملکی در سال 85 است.
2- در هنگامی که برای بازداشت به خانه آمده بودند، وقتی دکتر ملکی میپرسد که نام شما چیست گفته بودند که ما همگی علوی هستیم. مصاحبه همسر محمد ملکی با روز آنلاین بتاریخ 18 شهریور 88
دیدگاه شما در انتظار بررسی مدیر قرار گرفت.
روزگاری که محمد دیده از جهان می بست می دید روزی که فرزندش فاطمه و وصی اش علی و نوادگان نازنینش حسنین به دشمنی خدا و رسول متهم می شوند نمی دانم آیا این مطالب را خمینی هم می دانست که دیر روزی نخواهد شد که نوادگانش و نخست وزیر محبوبش و آنان که به نمایندگی از او مقامات مختلف داشته اند به چنین اتهامات سخیفی متهم می شوند مصلی ساخته شد که شعار بهشتی ننگت باد را در آن فریاد زنید آری چو خانه دین و خدا از دلها به ساختمانها و سنگ ها تنزل یابد چنین می شود و تو حقیر مثل صدر اسلام نمی دانی که حسینی که می کشی فرزند رسول الله است می دانی و نمی فهمی ..و..
Anonymous
۴ آبان ۱۳۸۸، ۱۶:۵۲:۰۰