. ادامه راه سبز«ارس»: فخرالسادات محتشمی پور، رییس شاخه زنان جبهه مشارکت در یادداشتی سالروز تولد مهندس آذرمنصوری، معاون سیاسی دبیرکل این حزب را گرامی داشته است. متن كامل اين يادداشت از وبلاگ شخصی محتشمی پور قرار گرفته، عينا در زیر مي آيد:
سلام آذرجان
چند روزی است که می خواهم به مناسبت میلادت برایت چند خطی بنویسم اما نمی دانم چرا نمی شود؟!
اگر بگویم وقت ندارم کمی شوخی است چون من همیشه برای نوشتن آن هم برای دوستان و بویژه برای آزادگان سبز به ظاهر محبوس از زیر سنگ هم که شده وقت پیدا می کنم. جال و حوصله اش هم پیدا می شود بالاخره. مناسبت هم که معلوم است. اما اگر راستش را بخواهی نمی دانستم چه بنویسم و چگونه بنویسم. اول دلم می خواست یک متن ادبی زیبا تقدیمت کنم با تصویری از یک شاخه گل خوشرنگ. ولی دیدم زیباترین واژگان در پای استواری تو کم می آورند و خوش رنگ ترین گل ها در بارگاه سبز و پراثرت رنگ می بازند. خواستم یک مقاله غرا در باب توانمندی های چندگانه ات بنویسم اما دیدم کسی نیست که آذر منصوری را بشناسد و توانمندی های او را نداند. خواستم یک متن عاطفی روان بنویسم و تصویری از مهربانی ها و صفای باطنت را برای فرزندان و عزیزان و شاگردان و دوست دارانت عرضه کنم اما این بار به شناخت کاملم از تو تردید کردم و نخواستم چیزی بنویسم که در آن نقص و کاستی باشد.
باری امروز یعنی دو روز پس از روز میلادت که باید نقطه عطفی در زندگی خانوادگی و اجتماعی تو باشد، ناگهان تصمیم گرفتم که در همین فضای مجازی با تو عزیز مهربان به گفتگو بنشینم:
سلامت باشی آذر جان. اگر از احوالات ما خواسته باشی خوبیم به حمدالله و ملالی نیست جز دوری شما و دیگر یاران دربند. ملالی نیست جز دوری شما و نداها و سهراب ها و اشکان ها و کیانوش ها و علی ها و محسن ها و امیرها و گل هایی که در روز روشن جلوی چشم مادران، استادان، دوستان و یا مردم شهیدپرور ناگهان پر پر شدند و خون سرخشان خاک تشنه وطن را آبیاری کرد. بعضی در خیابان ها به خاک و خون کشیده شدند و بعضی در راه بیمارستان و بعضی هم در شکنجه گاه ها. از حال مادرانشان مپرس آذرجان که سخت خراب است. هفته گذشته به دیدن مادر آن جوان برومندی رفتیم که سبعانه زیرماشین نیروی انتظامی صورت قشنگش له شد. مادر ضجه می زد و ما نیز ضجه می زدیم ما همه مادران صلح جو و آرامش طلب. مادر می گفت: چگونه توانستید صورت قشنگ بچه مرا زیر ماشینتان له کنید؟ چگونه؟ و بعد مبهوت به یک گوشه خیره می ماند و می گفت من قاتل پسرم را می خواهم و با بغض ادامه می داد: می خواهم در چشمانش نگاه کنم و بگویم مرا داغدار کردی ولی الهی هرگز داغ جگرگوشه ات را نبینی.
مادر ندا با آن چهره مغموم هراز چندگاه می پرسد: با سنگ قبر ندا چکار دارند آخر و بعد می گوید:دیدید خون دختر معصوم من چگونه ظالم را رسوا کرد؟ وای. نگاه آخر ندا چقدر عجیب است انگار با همه بینندگانش حرف دارد آن چشم ها؛ و بیش از همه با قاتلش: به کدامین گناه؟؟؟
مادر سهراب صدایش گرفته از بس در پنهان ناله می کند و در علن محکم مثل ماده شیر ایستاده و می گوید من خونخواه پسرم هستم حتی اگر به تهدیدها ادامه دهند. بقیه مادرها هم گاه و بی گاه همراه مادران عزادار راهی پارک ها می شوند در حالی که تصویر فرزندانشان را در دست دارند و به رهگذران یادآوری می کنند که باید خونخواه مظلومان باشند. پدرها هم حالشان دست کمی از مادرها ندارد. با اندکی فزونی برای دلواپسی های همیشگی برای خانواده. پدرها پشتشان خمیده شده و صدایشان سخت شکسته از ته گلو شمیده می شود: باورمان نمی شود . باورکردنی نیست!
از قاتل ها مپرس آذرجان. قاتل ها را هنوز معرفی نکرده اند. هنوز پس از گذشت بیش از 7 ماه هیچ قاتلی معرفی نشده و مجازات نشده و برای همین است که این بزرگترین منکر یعنی ریختن خون مظلوم ادامه یافت و در روز عاشورای خونین به اوج خود رسید. قاتل ها و شکتجه گرهای کهریزک هم هنوز مجازات نشده اند آذرجان. آری تعجب نکن. تو و دیگر زنان مکرمه و محترمه در کنار برادران خدوم و صادق و ارجمندتان، بی گناه دربند مانده اید و قاتل ها راست راست در کوچه و خیابان شهر می گردند و لابد با پاداشی که برای حسن انجام کار گرفته اند نانخورش اهل بیتشان را رنگین تر می کنند؟!
تو سوال های زیادی داری چون ماه هاست در سلول انفرادی و بعدها چندنفره ات دسترسی به اطلاعات نداشته ای. تو با آن تسبیح پلاستکی که از تکه های نی و لابد از نخ پتو برای فریبا و فریباها ساخته ای ذکر می گویی و خداوند سبحان را تسبیح و حمد و ثنا می گویی و دلت نمی خواهد این خبرهای تلخ را بشنوی. ولی من لازم می دانم بدانی این بیرون چه خبر است تا خیلی آرزوی رهایی از بند نکنی آذرجان.
راستش را بخواهی این بیرون زندگی خیلی سخت شده. خیلی زیاد. هر روز گروه جدیدی را دستگیر می کنند. مدل دستگیری ها هم خیلی فرق نکرده فقط گاهی حفظ ظاهر می شود و سعی می کنند محترمانه باشد هجوم!!! همچنان به عرصه خصوصی شهروندان وارد می شوند. خصوصی ترین لوازم و شخصی ترین آن ها را می گیرند. اوراق هویت و دفترچه های حساب و گاهی پول های نقد. مادرها را می برند جلوی چشم فرزندان. فرزندان را می برند جلوی چشم پدر و مادر. بعد خانواده ها را تهدید می کنند. یک مورد باورنکردی بگویم: مادر و پدر را دستگیر می کنند و می گویند فرزند سه سال تان را به بهزیستی می سپاریم!!! خانواده های اسرای عاشورایی نیز درست مثل ما بین زندان و دادگاه و دادسرا، سعی می کنند و گاهی هروله می کنند و گاهی لبیک می گویند و دائم با خدایشان راز و نیاز می کنند. بعضی در بی خبری مطلق مثل نوری زاد و بعضی تماس های اندک و کوتاه تلفنی و ملاقات ها سخت سخت و گرفتن وکیل سخت و اقدامات حقوق و قانونی سخت و همه آن ها که دم از قانون می زدند حالا وسیله هایی دارند که هدفشان آن ها را توجیه می کند به خوبی! خانواده ها سخت نگران عزیزانشان هستند و مردان قانون می گوینأ: باید افکار انحرافی شان عوض شود تا از حقوق اولیه شان برخوردار شوند!
آه آه این بیرون اوضاع هیچ خوب نیست آذرجان و دوستانی که بیرون آمده اند دارند سخت افسرده می شوند و خانواده های زندانیان رها شده انگار یک جور حس شرمساری دارند چون بقیه هنوز در حبسند و زجر و محرومیت.
از دوستان می پرسی؟ ما می گوییم خوبند اما تو باور نکن. خوبی این روزها هیچ باورکردنی نیست. روزها سنگین و تیره. شب ها ظلمانی تر از همیشه. افراطیون مشغول ترکتازی. عقلا منفعل شده و خاموش. گاهی کسی چیزی می گوید و باز رخوتی سنگین. احزاب غیرفعال، مطبوعات توقیف شده، سانسور و فیلترینگ بیداد می کند. جدیدا یک چند مناظره در رسانه میلی گذاشتند که خشونت طلب ها به مذاقشان خوش نیامد و گفتند خودمان با خودمان مناظره می کنیم. این طوری بهتر است و دل مومنین به درد نمی آید. مخالف هم برود بمیرد. مخالف معنی ندارد یا افراطی یا محارب. بعضی که عشق اعدام دارند تند تند اقدامات ویژه می کنند و الباقی برایشان کف می زنند. خلاصه شهرمان سخت آلوده شده است رفیق. و ما گاهی به همسرجان پیام می دهیم که شما جایتان امن تر از بیرونی هاست. فتنه بیداد می کند این بیرون.
مبادا فکر کنی من قصد ناراحت کردنت را داشتم آذرجان؟! نه اتفاقا چون تو برای تحلیل سیاسی نیاز به اطلاعات اولیه داری من سعی کردم فقط یک نمای کوچک از فضای گل و گلاب بیرون بدستت بدهم. همین. وگرنه اگر قرار باشد اخبار ریزتر را بدهیم که پهنه صورتت می شود اشک عزیزم. نه ما در فردای میلادت به همین نمه اشکی که بر چشمان تیزبینت نشسته بسنده می کنیم.
دروغ چرا؟ حالمان هیچ خوش نیست.
سلام آذرجان
چند روزی است که می خواهم به مناسبت میلادت برایت چند خطی بنویسم اما نمی دانم چرا نمی شود؟!
اگر بگویم وقت ندارم کمی شوخی است چون من همیشه برای نوشتن آن هم برای دوستان و بویژه برای آزادگان سبز به ظاهر محبوس از زیر سنگ هم که شده وقت پیدا می کنم. جال و حوصله اش هم پیدا می شود بالاخره. مناسبت هم که معلوم است. اما اگر راستش را بخواهی نمی دانستم چه بنویسم و چگونه بنویسم. اول دلم می خواست یک متن ادبی زیبا تقدیمت کنم با تصویری از یک شاخه گل خوشرنگ. ولی دیدم زیباترین واژگان در پای استواری تو کم می آورند و خوش رنگ ترین گل ها در بارگاه سبز و پراثرت رنگ می بازند. خواستم یک مقاله غرا در باب توانمندی های چندگانه ات بنویسم اما دیدم کسی نیست که آذر منصوری را بشناسد و توانمندی های او را نداند. خواستم یک متن عاطفی روان بنویسم و تصویری از مهربانی ها و صفای باطنت را برای فرزندان و عزیزان و شاگردان و دوست دارانت عرضه کنم اما این بار به شناخت کاملم از تو تردید کردم و نخواستم چیزی بنویسم که در آن نقص و کاستی باشد.
باری امروز یعنی دو روز پس از روز میلادت که باید نقطه عطفی در زندگی خانوادگی و اجتماعی تو باشد، ناگهان تصمیم گرفتم که در همین فضای مجازی با تو عزیز مهربان به گفتگو بنشینم:
سلامت باشی آذر جان. اگر از احوالات ما خواسته باشی خوبیم به حمدالله و ملالی نیست جز دوری شما و دیگر یاران دربند. ملالی نیست جز دوری شما و نداها و سهراب ها و اشکان ها و کیانوش ها و علی ها و محسن ها و امیرها و گل هایی که در روز روشن جلوی چشم مادران، استادان، دوستان و یا مردم شهیدپرور ناگهان پر پر شدند و خون سرخشان خاک تشنه وطن را آبیاری کرد. بعضی در خیابان ها به خاک و خون کشیده شدند و بعضی در راه بیمارستان و بعضی هم در شکنجه گاه ها. از حال مادرانشان مپرس آذرجان که سخت خراب است. هفته گذشته به دیدن مادر آن جوان برومندی رفتیم که سبعانه زیرماشین نیروی انتظامی صورت قشنگش له شد. مادر ضجه می زد و ما نیز ضجه می زدیم ما همه مادران صلح جو و آرامش طلب. مادر می گفت: چگونه توانستید صورت قشنگ بچه مرا زیر ماشینتان له کنید؟ چگونه؟ و بعد مبهوت به یک گوشه خیره می ماند و می گفت من قاتل پسرم را می خواهم و با بغض ادامه می داد: می خواهم در چشمانش نگاه کنم و بگویم مرا داغدار کردی ولی الهی هرگز داغ جگرگوشه ات را نبینی.
مادر ندا با آن چهره مغموم هراز چندگاه می پرسد: با سنگ قبر ندا چکار دارند آخر و بعد می گوید:دیدید خون دختر معصوم من چگونه ظالم را رسوا کرد؟ وای. نگاه آخر ندا چقدر عجیب است انگار با همه بینندگانش حرف دارد آن چشم ها؛ و بیش از همه با قاتلش: به کدامین گناه؟؟؟
مادر سهراب صدایش گرفته از بس در پنهان ناله می کند و در علن محکم مثل ماده شیر ایستاده و می گوید من خونخواه پسرم هستم حتی اگر به تهدیدها ادامه دهند. بقیه مادرها هم گاه و بی گاه همراه مادران عزادار راهی پارک ها می شوند در حالی که تصویر فرزندانشان را در دست دارند و به رهگذران یادآوری می کنند که باید خونخواه مظلومان باشند. پدرها هم حالشان دست کمی از مادرها ندارد. با اندکی فزونی برای دلواپسی های همیشگی برای خانواده. پدرها پشتشان خمیده شده و صدایشان سخت شکسته از ته گلو شمیده می شود: باورمان نمی شود . باورکردنی نیست!
از قاتل ها مپرس آذرجان. قاتل ها را هنوز معرفی نکرده اند. هنوز پس از گذشت بیش از 7 ماه هیچ قاتلی معرفی نشده و مجازات نشده و برای همین است که این بزرگترین منکر یعنی ریختن خون مظلوم ادامه یافت و در روز عاشورای خونین به اوج خود رسید. قاتل ها و شکتجه گرهای کهریزک هم هنوز مجازات نشده اند آذرجان. آری تعجب نکن. تو و دیگر زنان مکرمه و محترمه در کنار برادران خدوم و صادق و ارجمندتان، بی گناه دربند مانده اید و قاتل ها راست راست در کوچه و خیابان شهر می گردند و لابد با پاداشی که برای حسن انجام کار گرفته اند نانخورش اهل بیتشان را رنگین تر می کنند؟!
تو سوال های زیادی داری چون ماه هاست در سلول انفرادی و بعدها چندنفره ات دسترسی به اطلاعات نداشته ای. تو با آن تسبیح پلاستکی که از تکه های نی و لابد از نخ پتو برای فریبا و فریباها ساخته ای ذکر می گویی و خداوند سبحان را تسبیح و حمد و ثنا می گویی و دلت نمی خواهد این خبرهای تلخ را بشنوی. ولی من لازم می دانم بدانی این بیرون چه خبر است تا خیلی آرزوی رهایی از بند نکنی آذرجان.
راستش را بخواهی این بیرون زندگی خیلی سخت شده. خیلی زیاد. هر روز گروه جدیدی را دستگیر می کنند. مدل دستگیری ها هم خیلی فرق نکرده فقط گاهی حفظ ظاهر می شود و سعی می کنند محترمانه باشد هجوم!!! همچنان به عرصه خصوصی شهروندان وارد می شوند. خصوصی ترین لوازم و شخصی ترین آن ها را می گیرند. اوراق هویت و دفترچه های حساب و گاهی پول های نقد. مادرها را می برند جلوی چشم فرزندان. فرزندان را می برند جلوی چشم پدر و مادر. بعد خانواده ها را تهدید می کنند. یک مورد باورنکردی بگویم: مادر و پدر را دستگیر می کنند و می گویند فرزند سه سال تان را به بهزیستی می سپاریم!!! خانواده های اسرای عاشورایی نیز درست مثل ما بین زندان و دادگاه و دادسرا، سعی می کنند و گاهی هروله می کنند و گاهی لبیک می گویند و دائم با خدایشان راز و نیاز می کنند. بعضی در بی خبری مطلق مثل نوری زاد و بعضی تماس های اندک و کوتاه تلفنی و ملاقات ها سخت سخت و گرفتن وکیل سخت و اقدامات حقوق و قانونی سخت و همه آن ها که دم از قانون می زدند حالا وسیله هایی دارند که هدفشان آن ها را توجیه می کند به خوبی! خانواده ها سخت نگران عزیزانشان هستند و مردان قانون می گوینأ: باید افکار انحرافی شان عوض شود تا از حقوق اولیه شان برخوردار شوند!
آه آه این بیرون اوضاع هیچ خوب نیست آذرجان و دوستانی که بیرون آمده اند دارند سخت افسرده می شوند و خانواده های زندانیان رها شده انگار یک جور حس شرمساری دارند چون بقیه هنوز در حبسند و زجر و محرومیت.
از دوستان می پرسی؟ ما می گوییم خوبند اما تو باور نکن. خوبی این روزها هیچ باورکردنی نیست. روزها سنگین و تیره. شب ها ظلمانی تر از همیشه. افراطیون مشغول ترکتازی. عقلا منفعل شده و خاموش. گاهی کسی چیزی می گوید و باز رخوتی سنگین. احزاب غیرفعال، مطبوعات توقیف شده، سانسور و فیلترینگ بیداد می کند. جدیدا یک چند مناظره در رسانه میلی گذاشتند که خشونت طلب ها به مذاقشان خوش نیامد و گفتند خودمان با خودمان مناظره می کنیم. این طوری بهتر است و دل مومنین به درد نمی آید. مخالف هم برود بمیرد. مخالف معنی ندارد یا افراطی یا محارب. بعضی که عشق اعدام دارند تند تند اقدامات ویژه می کنند و الباقی برایشان کف می زنند. خلاصه شهرمان سخت آلوده شده است رفیق. و ما گاهی به همسرجان پیام می دهیم که شما جایتان امن تر از بیرونی هاست. فتنه بیداد می کند این بیرون.
مبادا فکر کنی من قصد ناراحت کردنت را داشتم آذرجان؟! نه اتفاقا چون تو برای تحلیل سیاسی نیاز به اطلاعات اولیه داری من سعی کردم فقط یک نمای کوچک از فضای گل و گلاب بیرون بدستت بدهم. همین. وگرنه اگر قرار باشد اخبار ریزتر را بدهیم که پهنه صورتت می شود اشک عزیزم. نه ما در فردای میلادت به همین نمه اشکی که بر چشمان تیزبینت نشسته بسنده می کنیم.
دروغ چرا؟ حالمان هیچ خوش نیست.
0 نظرات :: دلنوشته فخرالسادات محتشمی پور به مناسبت سالروز تولد مهندس آذر منصوری
ارسال یک نظر