مادر جان !
نميدانم كه خودت ميداني كه دم به دقيقه چقدر براي ما عزيزتر ميشوي يا نه ؟ به جان مامان من امشب كه مصاحبه ات را شنيدم اصلاً نگرانت شدم . ترسيدم كه يكجائي تو را ببينيم چنان توي بغلمان فشار بدهيم كه يك بلائي سرت بيايد ! بهشان بگو اگر راست ميگويند اول بيايند ما شهيدان زنده را توي بنياد شهيد بنويسند . بخدا خيليهايمان اينقدر بي سر و صدا شهيد ميشويم كه هيچكس نميفهمد . جنازه خيليهايمان را ميبرند تره بار ، روي بعضيهايمان سيمان ميكشند ، بعضيها توي منبع آب پيدا ميشوند بعضيهايمان هم اصلاً پيدا نميشوند. اگر بنياد شهيد اسممان را بنويسد لااقل اينجوري خودمان هم كه پيدا نشويم اسممان يكجائي پيدا ميشود . بخدا مادرهاي ما گناه دارند اينهمه دنبال ما ميگردند بعد ميفهمند پايمان شكسته بود رويمان نميشده بهشان بگوئيم رفته بوديم سه ماه منزل يك فرد خيـّر !
عزيزترين مادر !
اگر بگويم لابد باز خيليها بمن ايراد ميگيرند . اتفاقاً به همين دليل هم ميگويم ! تو هم مادري و آن نازن چهارپايه كش ... هم مثلاً مادر . تو را بخدا لااقل تو بيا برايمان بگو كه چطوري ميشود كه تو اينهمه بزرگوار ميشوي ، با اينهمه فشار حرفت را ميزني ، با اينهمه تهديد تن به كمترين خواسته شان نميدهي چطوري براي ملتي مادر ميشوي و مادرانه حرف ميزني اصلاً تو چرا اينهمه خوبي ؟! مگر تو در همين مملكت نيستي ؟ مگر خون فرزند تو بحق از خون همه ي ما رنگينتر نشد ؟ مگر همان ناقوانين جاري براي استفاده تو هم نميتواند كه باشد ؟ مگر كسي ميتواند مقايسه كند اينهمه فشاري كه همين الآن روي تو هست را با فشار يك ذهنيت گنگ از چهار سال پيش ؟ تو برايمان بگو كه پس چرا ادبيات و فرهنگ و قانون تلقيني هزار و چهار صد سال پيش كمترين و كوچكترين تاثيري روي تو نميگذارد و هيچ انگ بي خدائي هم بتو نمي چسبد ؟ آخر مگر ايمان از اين محكمتر هم ميتواند باشد كه حتي ديگران به ايمان تو متكي بشوند ؟
علیرضا رضایی
0 نظرات :: چاكر مامان ندا ، مامان هرچي سبزه ...
ارسال یک نظر