نامه یک جوان ایرانی به میرحسین موسوی
«بسمه تعالي»
سلام بر ميرحسين عزيز
نميدانم نامهام را چگونه آغاز كنم و چگونه بنويسم و اصلاً چه بنويسم؟ فقط مي خواهم بنويسم. ميخواهم براي كسي كه قرار بود چهره نجيب، آرام و مهربانش را هر روز از قاب شيشهاي تلويزيون و يا در صفحه اول روزنامهها ببينم و الان بيش از ۴ ماه است كه خبري از او ندارم و حسابي دلم برايش تنگ شده است؛ بنويسم.
مي خواهم براي كسي كه يكدفعه پايش را به زندگي من باز كرد و در كمتر از چند ماه مرا عاشق خود كرد بنويسم. مي خواهم بداند در گوشه اي از اين سرزمين پهناور، جواني دل در گرو عشق مردي بسته است كه بيشتر از سن پدرش سن دارد و كمتر از سن فرزندش، سابقه آشنايي. آشنايي اي كه در تب و تاب انتخابات و از طريق دوربينهاي تلويزيوني و فيلمهاي تبليغاتي و مناظره ها و سخنرانيها بوجود آمد و هر روز با روشن شدن گوشه جديدي از ابعاد زندگي و ويژگيهاي شخصيتي شما بيشتر و عميق تر گرديد.
آري ميرحسين عزيز
چه بي خبر آمدي و چه زود مرا به خود دلبسته كردي. دلبستگي اي كه قبل از آن بجز به امام امت و شهداي سرافراز (البته به ياد و تصويري كه از آنها برايم ساخته شده بود)؛ شايد سابقه ديگري نداشت.
ميرحسين عزيز؛ باور كن كه از بعد انتخابات تا كنون و با وجود همه بي انصافيها و بي حرمتيهايي كه در اين 4 ماه برتو روا داشته اند، ذره اي از عشق من به تو كم نشده است و بي اختيار روز به روز بر عمق و سوز آن افزون مي گردد.
رئيس جمهور من
هر روز كه مي گذرد دلم برايت بيشتر تنگ مي شود و زندگي در كشوري كه هر صبح و شب در رسانه هاي آن بجاي بزرگاني چون تو و خيليهاي ديگر، انسانهاي حقير و كوچكي را بايد ببينم كه بقول امام (ره) "توانايي اداره يك نانوايي را هم ندارند" و با كمك مثلث شوم "زر و زور و تزوير"؛ بالاترين و حساس ترين مناصب را غصب كرده اند، برايم غير قابل تحمل تر مي گردد.
ميرحسين عزيز
چگونه در اين كشور زندگي و خدمت كنم در حاليكه مديريت كلان اين كشور را در دست مجريان بي درايت و خود بزرگ بيني مي بينم كه زمام امور را به ناحق به دست گرفته اند و به هيچ قيمتي حاضر به از دست دادن آن نيستند.
چگونه سرنوشت خود و خانواده و فرزندانم را بدست اينان بسپارم، درحاليكه روز به روز كشورم را مغبون تر و مردمانش را سرخورده تر و نا اميدتر مي بينم.
چگونه بنشينم و مشاهده كنم كه بي تدبيريها، تنگ نظريها، لجاجتها و رفتارهاي نابخردانه؛ در حال نابود كردن سرمايه ها و منابع موجود و سوزانيدن فرصتهاي تكرار نشدني مي باشد.
به نظر شما آيا در مقابل آيندگان و يا نه؛ فقط در مقابل فرزندان خود مسئول نيستم؟ آيا دولت سبز اميدي كه وعده اش را داده بودي، دولت وحدت ملي، دولتي را كه قرار بود شايستگان اداره اش كنند، نخبگان همراهيش كنند، عقلا و دلسوزان حمايتش كنند و توده هاي مردمي و جوانان پر نشاط اين مرز و بوم پشتوانه اش باشند؛ دولتي كه قرار بود كشور را از سراشيبي سقوط نجات دهد و آينده روشني را براي ما ترسيم كند... به همين راحتي بايد فراموش كنم؟
آيا رسالت تاريخي ما و شما براي نجات كشور به پايان رسيده است؟ آيا اجماع عمومي عقلا و انديشمندان دلسوز بر بحراني بودن وضع موجود و ناكارامدي مديريت كلان جامعه، به فراموشي سپرده شده است؟
مگر بنا بر قول معصوم (ع) كه مي فرمايد "حب الوطن من الايمان" ايمان ما بر ما حكم نمي كند كه به فكر كشور خود و سربلندي و آباداني آن باشيم؟
آيا مگر اين كشور به جز مردمان آن، صاحب ديگري دارد كه به تنهايي تصميمي را بگيرد كه منجر به نابودي آن گردد؟
ميرحسين عزيز
سكوت خود را بشكن و رسالت تاريخي خود را فراموش نكن. حتي اگر عدد يارانت از ۷۲ تن فراتر نرود.
براي عزت ايران اسلامي و براي جلوگيري از تحريف و نابودي "جمهوري اسلامي" يادگار امام (ره) چاره اي بينديش. كيست كه نداند بين تو و امام (ره) چه رابطه عاشقانه اي وجود داشته است و كيست كه كينه حسودان اين رابطه را در در اين ايام مشاهده نكند؟
رئيس جمهور من
هر تدبيري كه بينديشي؛ من و بي شك سيل خروشان مردم روشن ضمير و آزاد انديش ايران اسلامي همراهت خواهيم بود و تو را براي ساختن آينده سبز ايران زمين تنها نخواهيم گذاشت.
إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ
0 نظرات :: نامه یک جوان ایرانی به میرحسین موسوی
ارسال یک نظر