نامه یک شهروند ایرانی به میرحسین موسوی:
من آن روز را انتظار میکشم، حتی اگر نباشم!
سلام میرحسین عزیز:
بار ایمان و وظیفه شانه میشکند مردانه باش!
و انصافا هم که مردانه ایستادهای تا حالا اما از فردا میترسم.و مگر شما رییس جمهور واقعی و منتخب اکثریت نیستید و مگر جز این است که حق ما سخن گفتن بی پرده با رییس جمهورمان است پس اندکی بشنوید و تامل کنید: برای فردای پیروزی بشنوید.
مطمئن نیستم این نامه به شما برسد یا بتوانید ان را بخوانید اما من مینوسیم چرا که این را حق خودم میدانم تا حالااندیشیده اید چه کسانی در سخت ترین لحظات پشت شما و اندیشه ازادی خواهتان ایستاده اند؟قطعا در بینشان کم نیستند افراد معتقد به اصول مذهبی(آن هم از جنس محکمش)و قطعا هستند کسانی که در شما قاطعیت و اندیشه امام راحلشان را میبینند و جای خالیش را در پیرو راستین و نخست وزیر محبوبش جستجو میکنند و نه در سلاطین ستمگر.
اما در بین کسانی که شما را انتخاب کردند،در غم حقی که از شما و مردم خورده شد گریستند،به غیرتشان برخورد و از قفس تن گذشتند وجسمشان را فدای شکنجه و باتوم و توهین و گاز اشک آور و..کردند کسان دیگری هم هستند که تعدادشان اصلا هم کم نیست.
جوانان و دختران وپسران و خانواده هایی که تا پیش از این مرفهین بی درد و ضد انقلاب و سوسول و تن پرورده و بی دین خوانده میشدند از قضا در این بین بسیارند.
کسانی که تا دیروز انواع لوازم تکنولوژی و پیشرفت های بشری را برای تکرار لحظاتی بهتر به کار میبردند به ناگاه و در پاسخ به توهینی که به شعورشان شده بود قلم از نیام برکشیدند،دوربین موبایلشان را از برابر مناظر به سمت باتوم ها بردند و چنان مردانی و زنانی شدند که کودتا چیان و دشمنان اندیشه به{ تنگ امده شیوه دگر کردند}:انچنان که تا همین امروز و تا همان فردا سر در گریبان چه کنم کرده اند و مثل کسی که در گل مانده. دختران و پسران و مردان و زنانی که تا دیروزوحتی در سالهای نخست وزیری خود شما،آری-به جرم بدحجابی از عاملین همین رژیم کتک ها خوردند،تحقیر ها شدند،محرومیت ها کشیدند،مجبور به مهاجرت شدند،عزیزانشان را از دست دادند و هزار جور دیگر به این شعر پناه آوردند که آه!این وطن هرگز برای من وطن نبود.همین کسان به حمایت از شما و اندیشه شما ایستادند، هزینه ها دادند که همه میدانیم و همه به آنها میبالیم.
جناب آقای مهندس میر حسین موسوی! ریاست جمهور محترم محبوب و منتخب مردم تغییر خواه ایران:
بارها و پس از گرایش شعارها به چارچوب شکنی شدید در غالب شعار های تند ،رهبران جنبش و روشنفکران و کسانی که تجربه بیشتری دارند به این صرافت افتادند که تذکر دهند و مبادا بگویند و به حرکت در چارچوبهای موجود توصیه کنند.این توصیه ها و نا دیده گرفتن این سلیقه ها و این خواسته ها به همان حد نگران کننده است که همان تند روی ها:که مبادا میر حسین عزیز،کروبی شجاع و خاتمی پاکدل فردا به همان خانه مصلحت بروند و نمک بر زخم دل جوانانی بپاشند که دیروز زخم باتوم و فحش و تحقیرخورده اند.
مبادا فردای مصلحت و خدای ناکرده صلح با کودتا گران، جوانان به سوسول و روشنفکر-مذهبی و بی دین- خودی و غیر خودی -مرفه و زاغه نشین و شمالی و جنوبی تقسیم شوند.
اما نه،من خوب میدانم کسی که آنقدر پاک زنده گی کرده که پس از هشت سال نخست وزیر کشور ثروتمندی همچون ایران بودن،مخالفانش برای زیر سوال بردن او دست به دامن تهمت زدن به دیگران شوند و برای دیگران پرونده سازی کنند،وقتی خودش مثل طلاست که پاک است-نه،او هرگز چنین نخواهد بود.
0 نظرات :: نامه ای به میرحسین: و من آن روز را انتظار میکشم، حتی اگر نباشم!
ارسال یک نظر