اینک، پایان استبداد
. ادامه راه سبز«ارس»: دوستان! کشور ما در مقطع حساسی قرار دارد. مقطعی که می تواند به نوعی دوران گذار تلقی شود. در حال حاضر هنوز مشخص نیست که در آینده چه به سر جنبش سبز و کشور عزیزمان می آید. اما یک چیز مسلم است. روزها و ماه ها و سالهایی که می آیند، هیچ شباهتی به روزها و ماه ها و سال های گذشته نخواهند داشت. یعنی اینکه بازگشت به شرایط گذشته قابل تصور نیست. جنبش سبز یک بارقه نیست که پس از مدتی نابود شود و کشور به شرایط قبل از انتخابات بازگردد. جنبش سبز یک پله است از نردبانی که این کشور و مردم را به سمت جامعه ای بهتر بالا می برد. گامی رو به جلو که در ادامه گام های تاریخی ملت ما همچون ایجاد مشروطه و سپس انقلاب اسلامی، برداشته شده است. بی شک هر یک از این مقاطع حساس در جریان حرکت این ملت، تاثیرات عمیقی بر تمام جنبه های زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مردم ما داشته اند. جنبش سبز هم از این قاعده مستثنی نیست. جمعیت میلیونی معترضین در روز 25 خرداد، به ناگهان ظاهر نشدند. ما همان هایی بودیم که تا یک ماه قبل، سرگرم رتق و فتق امور خود در همین جامعه بیمار بودیم و به گلایه های گاه و بیگاه در مهمانی ها و محل کار و یا در فروشگاه و تاکسی و اتوبوس و مترو قناعت می کردیم. می دانستیم ایرادی در کار است. کشوری که قرار بود با یک جهش رو به جلو پرتاب شود، هر روز بیشتر در منجلاب بی تدبیری و سوئ مدیریت ها غرق میشد. اما انتخابات 88 جرقه ای بود که مردم ما را هشیار کرد. کبریتی که باید در انبار باروت انداخته می شد.
حکومت از آخرین حربه خود یعنی دخالت بی پروا و بدون ظاهر سازی در برگزاری و اعلام نتایج انتخابات، استفاده کرد شاید تا پیش از همه چیز قدرتش را به خودش اثبات کند. کاری که مردم و نخبگان را مبهوت ساخت و پس از مدت کوتاهی این بهت به خشمی فراگیر تبدیل شد. اما در اقدامی منطقی، مردم به تظاهرات میلیونی سکوت قناعت کردند و زبانه خشمشان را کنترل نمودند. چراکه می دانستند گرفتن این حق پایمال شده، فقط از راه تدبیر و استقامت میسر خواهد بود. این همان آغاز درخشان جنبش سبز است. آغازی که با آگاهی همراه است. آگاهی توده مردم. این موضوع بسیار مهم و قابل تاملی است. یعنی اشرف اکثریت مردم به اینکه مشکل چیست و راه حل کدام است. اینکه لازم نیست با هزار رسانه پیدا و پنهان آن ها را متوجه مسیر حرکت نمود. این است که جنبش ما را از سایر مقطع تاریخی متمایز میکند.
اما هم اکنون جنبش سبز با دست اندازهای مهلکی در مسیر رو به جلوی خود مواجه است. هر روز با یک دسیسه روبروست و هر روز در آستانه امتحانی سخت تر از روز قبل قرار می گیرد. غرض از نوشتن این مقدمه نسبتا طولانی، پرداختن به شرایط حال و چاره جویی جهت نحوه ادامه حرکت است. انتخاب مسیر مناسب برای ادامه حرکت، وابستگی مستقیمی به تحلیل درست و جامع شرایط موجود دارد. چیزی که در مقالات و اظهار نظرهای نخبگان و متفکرین هر روز بر روی آن تاکید می شود. امروز ما در شرایط پیچیده ای هستیم که راه حل های ضربتی و مستقیم، بعید است بتوانند بر اوضاع حاکم تاثیر مثبتی بگذارند و ریسک آنها بسیار بالاست. شرایط پیچیده، راه حل های متناسب با خود را می طلبند. همان طور که در گفتار بزرگان هم آمده، حرکت ناگهانی، تاثیرات غیرقابل پیش بینی و جبران ناپذیری بر جامعه میگذارد. پس باید به دنبال راه حل هایی با ریسک کمتر و با تاثیرات قابل پیش بینی تر بود. این روزها همه جا بحث در مورد بیانیه هفدهم مهندس موسوی، داغ است. اکثریت آگاهان آشنا به شرایط داخل ایران و حکومت، از آن استقبال نموده و آنرا هوشمندانه تلقی کرده اند. چراکه با طرح خواسته های حداقلی شکافی را که می رفت در بدنه جنبش سبز ایجاد شود را در داخل حکومت انداخت. خواسته هایی که در نگاه اول شاید بعد از شش ماه و اندی مبارزه مردم برای احقاق حقشان، شاید به نظر کم و توام با عقب نشینی باشد. با نگاه دقیق تر به اوضاع داخلی و موقعیت و مواضع حکومت و جنبش سبز، به نکات زیر بر می خوریم:
مهم ترین نکته ای که برای درک موقعیت باید به آن توجه نمود، هدف بدنه جنبش سبز و به تعبیری طبقه متوسط آن است. یعنی آن هایی که نه بسیار تندند و نه بسیار کند! پاسخ صحیح به این سوال می تواند در یافتن راه حل برون رفت از وضعیت کنونی و احقاق حقوقمان بسیار راه گشا باشد. آیا اساسا ما در درون خود به حداقل های مشترک رسیده ایم؟ بیانیه هفدهم مهندس موسوی از این لحاظ که با طرح خواسته هایی که مورد قبول اکثریت است، هم قابل بررسی است. حداقل هایی که در اردوگاه اصول گرایان هم کم نیستند کسانی که با آنها مخالفت نمی کنند. اولین چیزی که باید بپذیریم این است که جنبش ما یک بدنه متکثر دارد و چند صدایی از ویژگی های آن است. بیاد بیاوریم که همین تکثر گرایی از شعار های انتخاباتی مهندس موسوی بود. پس باید به آن پایبند باشیم تا در درجه اول به بنیان فکری حرکت خود خیانت نکرده باشیم. همین قبول افکار مختلف، پایه و اساس دموکراسی است. دموکراتی که توانایی قبول و هضم نظرات دیگر را ندارد، باید در نامگذاری خود تجدید نظر کند. هم اوست که دیکتاتور آینده خواهد بود. اصلا همین آفت انقلاب ما شد.
دیدگاه غالب در رئوس حکومت توانایی تحمل مخالف را به زودی از دست داد و راه مستقیم، یعنی توسل به استبداد را برگزید. دیکتاتورها هم مانند بسیاری از جنایت کاران بزرگ تاریخ بشر، اغلب با نیت خیر دست به جنایات هولناکشان زده اند. بله اشتباه نشده است. با نیت خیر. قاتلی مافیایی که پس از انجام فجیع ترین قتل ها و دزدی ها، در خانه ای به محاصره پلیس در آمده بود، در لحظات آخر با خون خود مطلبی را برای جاودانه شدن نوشت! اشتباه نکنید. او هیچ گاه به جنایاتش اعتراف نکرد. او با دلی شکسته و سرخورده، انگیزه خیر خود را یادآوری کرده و از رفتار اجتماع با خود متحیر بود. اینها داستان نیست. بلکه واقعیت جاری در جامعه بشری است. پس بهتر است قدم به قدم حرکت کنیم. ابتدا دموکراسی را در میان خود حاکم کنیم، بعد به ساختن ایرانمان بیاندیشیم. در قدم اول یافتن خواسته های حداقلی و التزام به آنها در دستور کار است که مهندس موسوی به بهترین شکل آنها را بیان نمودند. این جا شروع امتیاز گیری از حکومت است. امتیازاتی که بخشی از حقوقمان است و متعلق به دولت غیر قانونی نیست که بخواهد به ما بدهد. اما چه کنیم که شرایط این گونه اقتضا میکند.
دومین مطلب مشکلانی است که بر سر مبارزه رو در رو و ایجاد شرایط انقلابی وجود دارند. بزرگان در مقالات متعددی به آنها اشاره کرده اند که بسیار منطقی و قابل تامل به نظر می آیند. از جمله آنکه هزینه انقلاب و ساختار شکنی ناگهانی بسیار بالاست و بعید نیست که در میانه راه تمام امور به هم ریخته و مشکلات جدید و مهلکی در جامعه ایجاد شود. هر نوع ضعف در حکومت مرکزی، مساوی است با کوهی از مشکلات پیش بینی نشده و ظهور مدعیان جدید و بروز جنگ های داخلی. اتفاقی که جنبش سبز را احتمالا چندپاره و هرج و مرجی واقعی را برقرار خواهد کرد. تازه همه اینها در صورتی اتفاق خواهند افتاد که اکثریت مردم برای براندازی به صحنه بیایند که همین رادیکال شدن، موجب ریزش فراوانی در جنبش خواهد شد.
اما نکته سوم که در اینجا میخواهم به آن اشاره کنم، مسئله ایست که مورد غفلت واقع شده است. ساختاری که هم اکنون قدرت را در دست دارد، در تمام این سال ها سعی در ریشه دواندن در سطوح مختلف را داشته است. که البته این تلاش در این چهار سال بسیار شدت گرفته است. در واقع در این چهار سال این جریان انحصار طلب کاشته های گذشته خود را درو می کرد و می کند. مدتها پیش و در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، جریان افراط گرا در تلاش برای ایجاد شبکه ای برای رسیدن به قدرت بود. سال ها با تبلیغات برداشت های تحجرگرایانه و بدعت هایی که در دین می گذاشتند، به پرورش اسلامی جدید و خشونت طلب که در برابر اسلام صلح طلبی که آقای خاتمی به جهان معرفی می کرد، پرداختند. هدف اول آنها قبولاندن باورهای افراطی در دل و مغز جوانانی بود که به سمت آنها می گرویدند. با برگزاری مستمر درس اخلاق آقای مصباح یزدی در بیت آقای خامنه ای در قم (که هنوز ادامه دارد) و تبلیغات گسترده افرادی چون برادران پناهیان و آقا تهرانی (معتقد به نظریه الله سالاری در مقابل نظریه مردم سالاری دینی اصلاح طلبان) پرورش ارتشی جان بر کف و آماده هر گونه فداکاری در راه رهبر را در دستور کار قرار دادند. این فقط بخشی از سناریوی آنان برای مدیریت جامعه در آینده بود. در طی این سال ها موسسه آقای مصباح یزدی مشغول پرورش شاگردانی در همه زمینه ها برای بی نیازی ایشان از استفاده از نیروهای متخصص، بوده است. حتی با تاسیس جایی برای آموزش های هنری، هنرمندان گوش به فرمان و بدون قوه تفکر تولید کرده و می کنند. تا به صورت کاملا مستقل به تبلیغ دیدگاه های خود در جامعه و جهان بپردازند گویا بعد از افراط گرایی گروهی از اهل سنت (القاعده و طالبان) اینک نوبت به ایجاد فرقه ای مشابه در میان شیعیان رسیده است.
با این کار به زعم خودشان هنر را به خدمت خود در آورده اند. فکر می کنید این همه مستند های جعلی و برنامه های مناسبتی و سیاسی بی کیفیت را چه کسانی در صدا و سیما تولید می کنند؟ پس مشاهده می شود که جناح مقابل و افراط گرایان هم دست خالی نیستند. همه اینها در کنار حمایتی که از جانب برخی نظامیان هم احساس می کنند، باعث شده که خود را آنچنان دست و پا بسته در نیابند. همین موارد باعث می شود که درصدی از نیروهای سرکوب گر رژیم که در خیابان به جان مردم بی گناه می افتند، با طیب خاطر و در جهت انجام وظیفه الهی خود دست به این اقدامات بزنند که بسیار خطرناک تر از مزدوران هستند و هر آن امکان دارد به خود و دیگران صدمات جبران ناپذیری بزنند. در واقع حمله آنها به مردم ناشی از جریهه دار شدن احساسات و اعتقاداتشان است و نه دستورات مافوق. اینها همان جوانان خامی هستند که سال هاست در هیات ها و جلسات سخنرانی ذهنشان انباشته شده از خشونت و افراط گری که مطلقا با اساس و فلسفه وجودی دین سازگار نیست. به قول قدیمی ها، مرضی که به تدریج در بدن وارد شده را نمی توان به یکباره دفع کرد. در هر حال این عده هم جزئی از جامعه ما هستند و نمی توانیم نادیده شان بگیریم (آنطور که آنها سعی می کنند ما را نادیده انگارند). پس پاکسازی جامعه از این افکار مخرب و خطرناک و نهادینه کردن قانون گرایی، مبارزه ای فرسایشی و درازمدت و در عین حال به دور از تعصب را طلب می کند.
حالا از همین سه مورد، چه نتایجی می توان گرفت؟ رمز بقا و گسترش جنبش سبز، حفظ و گسترش پایگاه اجتماعی آن در میان توده مردم است. اینک زمان بایکت خبری و سرپوش گذاشتن ها به سر آمده. شاید بهتر باشد اکنون با اطلاع رسانی بدون شایعه سازی و حرکت های مدنی برای اعلام همبستگی بیشتر، در عین حال به اعمال فشار بر حکومت ادامه داد. برای تحقق تئوری فشار از پایین و چانه زنی در بالا. یقینا سد شکسته خواهد شد. اولین عقب نشینی حکومت، به منزله هموارتر شدن راه مذاکره خواهد بود. و این به معنی دستیابی به خواسته های بیشتر است. جنبش سبز نیامده که با ایجاد یک دگرگونی تاریخی، از میان برود. کلید رسیدن به جامعه ای آزاد و با رفاه مناسب، حضور و استمرار فعالیت جنبش مطالبه گر مردمی است. اگر به دگرگونی های احتمالی مقطعی تن در دهیم، دور نباشد زمانی که دوباره سایه شوم استبداد را بر سر خود احساس کنیم. ما آمده ایم که مذاکره کنیم و در عین حال تا احقاق آخرین ذره از حق به یغما رفته مان خواهیم ایستاد.
اما حق ما چیست؟ این موضوعیست که به زودی به آن خواهیم پرداخت.
روزبه صداقت
0 نظرات :: اینک، پایان استبداد
ارسال یک نظر